Subscribe News Feed Subscribe Comments

جام اگر بشکست...؟

لحظات گذشته مراسم تولد من بود. بابک عزیز (که دمش گرم و سرش خوش باد) کلیات شعر فریدون مشیری رو برام آورد. به قول خودش Full Album. کتاب رو که باز کردم این شعر اولین چیزی بود که خوندم و خیلی لذت بردم. حالا اینجا میگذارمش تا شما هم در لذتش شریک باشید

زندگی در چشم من شب های بی مهتاب را ماند،

شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند،

ابر بی بارانِ اندوهم،

خارِ خشکِ سینه کوهم،

سال ها رفته ست کز هر آرزو خالی ست آغوشم،

نغمه پردازِ جمال و عشق بودم -آه-

حالیا، خاموش خاموشم،

یاد از خاطر فراموشم،

::

روز، چون گل،می شکوفد بر فراز کوه

عصر، پرپر می شوداین نوشکفته -در سکوتِ دشت-

روزها این گونه پرپر گشت

لحظه های بی شکیب عمر

چون پرستوهای بی آرام در پرواز

رهروان را چشم حسرت باز...

::

اینک اینجا شعرو سازو باده آمادست،

من -که جام هستی ام از اشک لبریز است- می پرسم:

«در پناه باده باید رنج دوران را زخاطر برد؟

با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد؟

در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد؟»

ناله من می تراود از در و دیوار

آسمان، اما سراپا گوش و خاموش است!

همزبانی نیست تا گویم به زاری: -ای دریغ-

دیگرم مستی نمی بخشد شراب

جام من خالی شده ست از شعر ناب

ساز من: فریاد های بی جواب!

::

نرم نرم از راه دور

روزُ چون گل می شکوفد بر فراز کوه

روشنایی می رود در آسمان بالا

ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است، اما من:

هم چنان در ظلمت شب های بی مهتاب

هم چنان پژمرده در پهنای این مرداب

هم چنان لبریز از اندوه می پرسم:

«جام اگر بشکست...؟

ساز اگر بشکست...؟

شعر اگر دیگر به دل ننشست...؟»

0 comments:

 
سزار | TNB