Subscribe News Feed Subscribe Comments

به احترام یک قوقولی

عرض کرده بودم آدمی که من باشم باید سال و ماه بگذره تا از بین این همه، کسی و حالا مثلا توی تاکسی ببینم و جذبش بشم.
جذب اون همه روح قوقولی که توی وجودش و پیرامونش بود .
و بله که حتی آدمی مثل من هم میتونه در تمام مسیر فکر و ذهنش بره سمت اون دختری که تنها به فاصله ی یک نفر نشسته و حتی لابد دلش هم می خواد که بره تا مقصدش، که بعد پیاده بشه را بیفته دنبالش و حتی شاید هم حرفی، سخنی چیزی.
اما آدمی که من بودم، پیاده شدم و بعد از آخرین نگاه قبل از حرکت تاکسی سیگاری روشن کردم تا باز هم دود کنم حجم حسرتم را

چفیه

دیشب با دوستی بودیم. دم دکه ی روزنامه فروشی یالثارات دیدیم، تیتر خواندیم. بعد هم چیزهایی که دلمون می خواست و گفتیم بهش.
بعد که گذشتیم به دوستم گفتم: نکته ی جالب اینجاست که همین هفته نامه زمانی محبوب من بود. بعد تر بهش گفتم تیر 78 وقتی من یه بچه ی 15-16 ساله بودم چفیه ای داشتم که به گردن انداختم و رفتم توی خیابان.
گذشت تا خرداد 88، درست 9 سال و 11 ماه بعد. من دقیقن همون چفیه رو به صورت بستم و رفتم.
فاصله ی گردن تا صورت من 9 سال و 11 ماه بود.
یارو می گفت یکی میره آدم برفی و میسازه جهنم و برای خودش میخره، یکی هم امام علی و میسازه و بهشت و میخره. گفتن حاج آقا جفت اینها رو یک نفر ساخته. طرف کم نیاورد و گفت: آدم همیشه میتونه گناهانش و جبران کنه.
 
سزار | TNB