Subscribe News Feed Subscribe Comments

بن بست

بهر حال به هر زحمتی که بود خودم و به آخر این کوچه، به آخر این خط رسوندم. کاری ندارم که راه سخت بود، شب بود، خسته شدم اما ادامه دادم به امید اینکه مثل این کارتونها تهش یهو یه روزنه ای باشه و وارد سرزمینی پر از نور و سبزی بشم. ادامه دادم راه و به امید رسیدن به الدورادو، سرزمین طلا. اما تهش این و نوشته بود "بن بست". خوندمش بارها و بارها، جزء به جزء.
حالا برگشتم و به راهی که اومدم نگاه می کنم. باید تمام راه رفته رو برگشت. هرچند که به قول سهراب:
شب سردی ست و من افسرده
راه دوری ست و پایی خسته
باید برگشت، باید کوچه ی جدیدی و امتحان کرد. البته اگر توانی برای رسیدن به ابتدای راه بود...
از تمام شمایی که در این مدت مرا خواندید، لطف داشتید، کامنت گذاشتید یا نگذاشتید سپاسگزارم و دستتان را به گرمی می فشارم.

دلباختگی

پیش نوشت: کتاب قبلی که در دست خواندن بود و البته قسمت مورد نظر برای معرفی هم انتخاب شده بود مکتوب بود از کوئلیو ولی قبل از اتمام کتاب گمش کردم. پس تصمیم گرفتم این کتاب جدید را قبل از اتمام برایتان معرفی کنم.
باید بگم با خوندن این کتاب لذت بسیاری بردم. این روزها به شما این کتاب و دیدن فیلم Once را توصیه ی اکید می کنم. واقعا آدمهایی که این ها را ندیده و نخوانده اند یا از آن چیزی نمی فهمند برای چه زنده اند؟ راستی یادمان و یادتان باشد که در اسرع وقت از بوبن هم برایتان بگویم. فعلا این دو تکه را داشته باشید که در این چند روز به هرکسی رسیدم برایش خوانده ام.
"تمامی زندگی ممکن است در یک لحظه، با یک رویداد جزیی در دل روشنایی یا در قعر تاریکی فروغلتد."

امسال خود را چگونه گذراندید؟

سال ۸۷ هم رو به اتمام است. سال برایتان چگونه گذشت؟
امسال خیلی ها ازدواج کردند. خیلی ها هم همسرشان را در سال ابتدایی زندگی از دست دادند. امسال بعضی ها بدنیا آمدند، بعضی ها هم حتمن از دنیا رفتند لابد (سلام هرمس). در سالی که گذشت بعضی ها بعد از سالهای سال از هم جدا شدند و اما بعضی دیگر پیمانی ابدی بستند. امسالی که گذشت بعضی ها هم از وطن رفتند به امید آینده ای بهتر در جایی شاید بهتر.
اما امسال برای من سال خوبی نبود. سالی به معنای تام و تمام کلمه "مزخرف". شاید سالها باید بگذرد تا چنین سالی تکرار شود و شاید دیگر تکرار هم نشود حتی.
اما من، در این روزهای پایانی سال، هم چنان بر این ساعتهای باقی مانده امیدورارم. امیدوار به آنچه باید رخ دهد.
امسال بازیکن قهاری بود اما این قمار هم به انتهایش نزدیک می شود. سه شنبه و پنج شنبه راندهای آخر بازی ماست. همه هرچه دارند روی میز گذاشته اند و من هم با تمام باقی مانده ام وارد میدان شده ام. حالا منتظرم ببینمدر دست امسال آس ی هست یا نه. که اگر باشد من برنده مطلق امسالم و اگر... و اگر نباشد نمیدانم سال بعد را باید با چه سرمایه ای آغاز کرد.

بازگشت به منزل

خب بالاخره سفر هم به پایان رسید. سفری که ساعت ۱:۳۰ بامداد سه شنبه با خارج شدن از درب منزل آغاز شد امشب در حدود ۹:۴۰ دقیقه ی شب با ورود پایان یافت.
اما خب از همه ی این سفر برای شما می گم از once که یک شب کامل و برایم ساخت. که اگر نبینیدش قطعن جزو زیانکاران خواهید بود. بعد هم وقتی که می بینیدش حواستون باشه به اون سکانس توی مغازه، به اون همخوانی و اصلن به کل سکانس که عجب سکانسیه و به آهنگش و به متن آهنگش و معنیش که عجب چیزی بود. کودک درونم با اون آهنگ بیدار شد و اصلن به جهنم که اون یارو بغل دستیم پیش خودش فکر کنه دارم فیلم هندی می بینم...
این هم باشه اختصاصی برای خودم که اینجا بنویسمش که بعدها یادم نره که در کل این سفر هم یادت بودم سخت، شدید. و عجب حالی داد نوشتن اسمت بر ساحل دریا... و در کنار زاینده رود البته.
 
سزار | TNB