Subscribe News Feed Subscribe Comments

نسل سوخته

نسل ما، نسل آدمهای نیمه اول دهه شصت.

ما آدمهایی هستیم که در دوران جنگ بدنیا آمدیم و با حوادث بعد از آن بزرگ شدیم. نسل ما نه انقلاب و قبل از آن را دیده و نه از جنگ چیز زیادی یادش است. تنها خاطرات محو کودکیمان و صدای زوزه موشکها. ما در دوران بالاترین نرخ تولد در طول تاریخ کشور بدنیا آمدیم و در دورانی به مدرسه وارد شدیم که هرسال رکورد ورودی های اول دبستان بیشتر و بیشتر می شد. ما کودکیمان را با تحریم ها و سختی های بعد از جنگ و سختی ناشی از تورم چند صد درصدی دولت سازندگی گذراندیم.

و در زمانی به نوجوانی رسیدیم که هنوز آزادیهای خاتمی برای جوانها برایمان مفهومی نداشت و وقتی به جوانی رسیدیم که با احمدی نژادیسم باید مدارا کنیم. در واقع ما نه مثل نسل گذشته خود دوره ی خاتمی را حس کردیم و نه مثل دهه هفتادی ها آتقدر جوان می مانیم تا دوره گذر از احمدی نژاد را ببینیم.

نسل ما کسانی بودند که در دبستان قرار گذاشتند تا بشویم امید های آینده انقلاب و حالا شده ایم معضل لاینحل آن. اما قرار است تا ما جور ماجراجویی های نسل های قبل خود را بکشیم و فضای بهتری بسازیم برای بعدی هایمان.

خواننده های محبوب ما دیگر عاشقانه های دوره قبل را نمی خوانند که اگر هم بخوانند ما آنها را گوش نمی کنیم. خواننده محبوب ما محسن چاووشی ست و ترانه هایش. فیلم محبوب ما هم دیگر قیصر نیست. ما به دنبال سنتوری می دویم و با کنعان زندگی می کنیم.

نسل ما، نسل خسته و تنها. نسل آدمهای عاشق و... سوخته.

قانون-3

قانون سوم: هیچ چیزی و جبران نکن. جواب سیلی مشت نیست و جواب نیکی، نیکی.

توضیح: کسی اگر برای تو کاری انجام داده و خوبی در حق تو کرده به خاطر چیزی بوده که در تو دیده. به خاطر احترامی که برات قائل بوده اون کار و انجام داده. در اصل به خاطر خودش بوده پس اگر تو هم کاری برای کسی می کنی به خاطر شخصیت طرفت بکن نه اینکه یک روزی کاری در حقت کرده و حالا باید یک جوری جبرانش کرد. و اگر کسی بدی به تو کرد شخصیت پلید خودش بوده، تو جبران نکن حتی اگر قراره خبیث باشی سعی کن دلیل موجه براش داشته باشی، حداقل برای خودت.

دل نوشت-2

برای تو می گم که چند شب پیش داشتم باخودم فکر می کردم. به خودم گفتم اونی که میشناسیش و میشناسمش و اولین و آخرین مشاورم بود وقتی بهش گفتم با توجه به شناختی که از تو داشت باید رای منو می زد. باید نظرم و عوض می کرد که من حالا اینجا نباشم. گفتم اون مقصر بزرگیه. ولی بعدش به خودم گفتم یعنی تو واقعن خودت و نمیشناسی؟ حتی اگر اون خلاف نظرت و می گفت تو بازهم کار خودت و می کردی پس گناهت و کردن کسی ننداز. اما بعدش باز گفتم عیب نداره شاید این قسمت من بوده شاید من اون مست آهنگ جیمز بلانت بودم. هر چی بود به لذتش می ارزید. و بعد باز هم گفتم اما حالا بهتر شده چون آدما چیزهایی و که قیمتش و می پردازن نگه می دارن از قدیم، خیلی قدیم از همون اولها رسم بوده که باد آورده رو باد می بره. حالا که من این قیمت و برای تو می پردازم پس وقتی که به دستت آوردم دیگه از دستت نمی دم. و بعد به خودم گفتم متاسفم برات ای دل ساده...

و من اینجام و من گناهم به گردن کسی نمی اندازم و من با تمام قدرت صلیبم رو بر دوش می کشم که این گناه ماله منه، سهم منه، عشق منه...

پ.ن ۱: امشب رفتم از اون رستورانی که نه فقط به خاطر غذاش دوستش دارم غذا بگیرم و این شعر ته فیشم نوشته شده بود:

مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق/ گرت مدام میسر شود زهی توفیق

جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است/ هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق

پ.ن۲: بله درسته. مقداری دوز آه و ناله اینجا زیاد شده ولی آدم و دلی که بعضی وقتها تنگ میشه... بعضی وقتها می گیره... در اولین فرصت جبران خواهم کرد.

قاصدک هان چه خبر آوردی؟

و اینکه امروز یک قاصدک برای خودش همینجوری اومد توی ماشین. نمیدونم راه گم کرده بود یا اینکه دلش خواسته بود که بیاد ولی هر چی بود اومد و دقایقی با من همراه بود. اما هر دو پنجره ی راست و چپ هی این قاصدک و به طرف خودشون می کشوندن که می خواستن قاصدک با اونها باشه لابد. و قاصدک هم این بین گیر کرده بود. آخرش یادم نیست که با کدوم طرف رفت و از بین اونها کدوم و انتخاب کرد اما فکر کردم که یعنی الان دل طرف مقابلش گرفته که با اینکه همه ی زورش و زده بازهم قاصدک همراهش نشده؟

پ. نوشتٍ بی ربط؟ : از شما ممنونم محسن خان چاووشی که این آهنگهایی که می خونی میشه روضه ی ما و کلی برای خودمون باهاش حال می کنیم و احساس می کنیم این آدم چقدر از ماست (سلام هرمس). در همین رابطه پیشنهادم اینه که نوشته های ناتور، علیرضا معتمدی و محمد و بخونید هرچند که من حوصله ی لینک گذاشتن براتون و نداشته باشم.

تیتر: شعر قاصدک از مهدی اخوان ثالث

...

و تو چه میدانی عزیزم که این آواز علیرضا خمسه امشب با دل من چه کرد... و تو نمیدانی که امشب در تمام مدت به یادت بودم و فکر می کردم که اگر تو هم امشب با ما بودی شاید من هم اینقدر سایلنت نبودم...

آزادی یا شبح آزادی؟ -2

خوب اگر اجازه بدهید ابتدا یک تشکر از عزیزانی که جوابم را دادند به خاطر چیزهایی که به من آموختند. اما جواب من به سوالاتم:

ابتدا بند به بند جواب هایم را میدهم و در پایان یک جواب کلی.

برداشت اول:

دو مورد از جواب های سروش رحبخش را بسیار پسندیدم اولینش اینجا که گفته بود: "هر گونه انتقاد، فحش، لگد به صاحب قدرت کاملن منصفانه است.بر مسند قدرت بودن او این معادله را برابر می‌کند".

برداشت دوم:

اینجا بحث کمی و کمی بیش از کمی پیچیده است. واقعا هرچقدر فکر می کنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم. این درست که هر کسی آزاد بر تصمیم گیری در مورد «تن» خویش است ولی با توجه به جو فرهنگی- ارزشی جامعه ما... نمی دانم. الهام در اینجا گفته بود: "حقوق ذاتی یک نفر ربطی به فرهنگ حاکم بر جامعه اش ندارند. مثال می‌زنم: عرب‌های جاهلیت دخترها را زنده به گور می‌کردند. درست است بگوییم که نمی‌شود به عرب جاهل گفت: "حق زندگی را از دخترت نگیر" چون فرهنگ ضعیفی دارد؟" اما باز هم به نظرم اینجا فرهنگ نقش بسیار پررنگی دارد.

برداشت سوم:

این هم دومین موردش: "کسی که احساس می‌کند پوشش دیگران به او ربط دارد به خودش حق زیادی می‌دهد. او حقی در تعین پوشش دیگران ندارد".

برداشت چهارم:

پدرم بر گردن من حقوق بسیاری دارد اما نوع پوشش من بر گرفته از ایدئولوژی من برای زندگیم است. او قطعا جای من زندگی نخواهد کرد پس آزاد نیست راجع به ایدئولوژی من تصمیم گیری کند.

برداشت پنجم:

شما حق دارید که عاشق او بشوید همانگونه که او حق داشته از شما دلبری کند اما اگر فکر می کنید که پیشنهاد شما باعث آزار او می شود هرگز جلو نروید چون شما او را دوست دارید. همین...

برداشت ششم:

اینجا هم جواب اغلن را برایتان می نویسم:" شما آزادی او را محدود کرده اید چون موقعیت را تشخیص نداده اید و درک مناسبی از مکان و زمان ندارید. شما به آزادی او تعرض کرده اید".

برداشت هفتم:

در اینجا هم برایتان از جواب توکای مقدس می نویسم که گفت: "شما برای توهین و استفاده از کلمات رکیک یا خارج شدن از چارچوب هایی که می تواند اسباب دردسر صاحب وبلاگ شود آزاد نیستید". اصولن ما حق توهین به کسی را نداریم. این زیاده خواهی و خودخواهی ماست که باعث می شود تا به افراد دیگر توهین کنیم.

اما در کل قضیه من به این اصل معتقدم که حقیقت نسبی است.در مورد هیچ کدام از این سوالات به نظرم نمی توان نظر قاطعی داد. آزادی از شخص به شخص، از فرهنگ به فرهنگ تعریف متفاوتی دارد و به همین نسبت مرزهای متفاوتی هم دارد. سروش روحبخش در این مورد جواب جالبی داشت با هم بخوانیم: "پوپر از یک قاضی انگلیسی جمله مشهوری برای تعین حد آزادی تعریف می‌کند: مرز آزادی مشت شما را دماغ نفر بغل دستی تعین می کند" ما باید در ابتدا حد دماغ بغل دستیمان را بدانیم. اینهایی که گفتم در ایده آل هایمان است و کیست که نداند اگر کسی مثلن به پیشنهاد یک عکس یادگاری جواب مثبت ندهد به چه چیزها که متهم نمی شود و یا بلاگری که برای بخش نظراتش ممیزی قائل است هر روز با حرفهایی روبرو می شود که تو هم...؟

در زندگی روزمره ی ما بسیاری از موارد پیش می آید که مجبوریم آزادیمان را با دست خودمان نقض کنیم و همانطور که لیلای عاقلانه در پایان نظراتش برایم گفت "می بینی ؟! همهء زندگیمان پارادوکس است".

در کل به نظرم و به قول این دوستمان: آزادی شما شبحی بیش نیست...

پ.ن: یک نظر خصوصی یک خطی به دستم رسید که هنوز از نگارنده اش اجازه نگرفته ام برای پابلیش عمومی ولی اگر شد این کار را خواهم کرد. ولی نقدا: مرسی عزیز بسیار جوابت چسبید.

====================================================

بعدا: جوابی که گفته بودم این بود و از محسن آزرم بود. به نیمه دومش خیلی فکر کنید: راستش، نظر خاصی ندارم. قاعدتاً من هم به این‌چیزها فکر می‌کنم، ولی مدت‌هاست که دیگر پی جوابی برای هیچ سئوالی نمی‌گردم. چه باید کرد؟

پیش نوشت: راستش چند روزی هست که به شدت ذهنم درگیره این موضوع شده. لطفن بعد از اینکه این متن و خوندین پاسختون و هر طور که دوست دارید بهم برسونید. من در

پیش نوشت: راستش چند روزی هست که به شدت ذهنم درگیره این موضوع شده. لطفن بعد از اینکه این متن و خوندین پاسختون و هر طور که دوست دارید بهم برسونید. من در پست بعد نظر خودم و خواهم گفت. (سلام نکردم کیوان ۳۵ درجه؟)

برداشت اول:

جناحی به قدرت می رسد. جناح مخالف منتقد دولت می شود و تندترین نقدها را راجع به جناح حاکم انجام می دهد. جناح حاکم با آنها برخورد می کند. آزادی منتقدین به خطر می افتد. همه علیه حاکم متحد می شوند ولی آزادی جناح حاکم چه؟ این مورد مطرح می شود که آنها خود را در معرض قرار داده اند. اما حد این معرض انتقاد کجاست؟ آزادی آنها تا کجاست؟ منتقدین اگر از حاکمان انتقاد نکنند آزادی خود را محدود کرده اند و اگر انتقاد کنند آزادی حاکمان را. مرز آزادی کجاست؟

برداشت دوم:

پسری و لابد دختری می خواهند با هم س.ک.س داشته باشند. هر دو طرف کاملن راضی هستند. آزادی هردو طرف در نهایت و کمال رعایت شده اما آزادی پدری که دخترش را با اعتماد به او در جامعه آزاد گذاشته چه می شود؟ حداقل در فرهنگ ما بسیاری از خانواده ها با این موضوع مشکلات اساسی دارن حتی آنها که ما فکر می کنیم با این مسائل کنار آمده اند. (مثال بیاورم؟) اگر دختر به نظر خانواده اش عمل کند آزادی خود را محدود کرده و اگر نظر خود را اعمال کند به حریم خانواده تجاوز نموده. مرز آزادی کجاست؟

برداشت سوم:

در ایران گشت ارشاد با بدحجابی برخورد می کند و حقوق آنها را که با این قوانین مشکل دارند نقض می کند. در فرانسه قانونی تصویب می شود که فعالیت زنان محجبه در ادارات ممنوع می باشد. هر دو طرف به قوانین جاری در کشورشان استناد می کنند و به خواست اکثریت. اما خواست اقلیت چه؟ اگر کسی بدون حجاب وارد خیابان شود آزادی افراد مذهبی مورد تعرض واقع می شود و اگر با حجاب بیاید آزادی خودش. مرز آزادی کجاست؟

برداشت چهارم:

پدرم با رفتار من، مدل آرایش موهایم، روابط دوستانه ام و... مشکل دارد. او به عنوان پدر حقوق زیادی بر گردن من دارد. اگر به میل او رفتار کنم آزادیم را زیر پا نهاده ام و اگر نه حق او را نادیده گرفته ام. مرز آزادی کجاست؟

برداشت پنجم:

دختری زیبا وارد جامعه می شود. من نسبت به او حس خوبی دارم. جلو می روم و به او پیشنهاد رابطه ای دوستانه می دهم. با این کار شاید برای او ایجاد مزاحمت کرده باشم. پس جلو نمی روم. پس آزادیم را محدود کرده ام و چون دلم نمی خواهد که خودم را محدود کنم پیشنهادم را می دهم و آزادی او را نقض می کنم با این استدلال که او با شیوه ای که در جامعه عمل می کند خود را در معرض قرار می دهد اما او اگر اینگونه که می خواهد نباشد آزادی خود را محدود می کند. مرز آزادی کجاست؟

برداشت ششم:

یک هنرمند معروف یا یک ورزشکار معروف همراه همسر خود به رستوران می رود. من هم به عنوان طرفدار پروپا قرص او دلم می خواهد عکسی به یادگار با او داشته باشم یا به او خیره نگاه کنم بدون اینکه به این فکر کنم که با این کار آزادی او را تهدید کرده ام و با همان استدلال در معرض قرار دادن. اما آزادی او چه می شود؟ مرز آزادی کجاست؟

برداشت هفتم:

یک بلاگ نویس برای قسمت نظراتش ممیزی قائل می شود با این توجیه که اینجا سرای خصوصی من است و حق دارم هر نظری را که بخواهم به هر طریقی که بخواهم سانسور کرده یا نکرده اینجا بگذارم. آیا او به آزادی من به عنوان خواننده تجاوز کرده؟ و من با این استدلال که اگر این نوشته خصوصی بود جایش اینجا نبود این اجازه را به خود می دهم که هر نظری و هر حرفی که دلم می خواهد را به عنوان نظر برایش بفرستم تا آزادی خودم را محدود نکرده باشم اما آیا من به آزادی نویسنده بلاگ تعدی نمی کنم؟ مرز آزادی کجاست؟

بعدا: در مورد برداشت سوم باید این توضیح را بدهم که در فرانسه همانطور که توکای عزیز گفت در خیابانها زنها می توانند با حجاب بیایند و نه در مدرسه. من با همین محدودیت کار دارم. چرا باید قانونی آزادی افراد را حتی در اقلیت نقض کند؟ در مورد برداشت پنجم هم مزاحمت های خیابانی منظورم نبود بلکه مثلا وقتی شما می خواهید با همکلاسیتان در دانشگاه ارتباط برقرار کنید چه چیزی را در نظر می گیرید؟ آزادی او یا خودتان؟ و دیگر اینکه نظراتی که تا به حال به دستم رسیده بیشتر بر مبنای دید حقوقی یا چارچوب اخلاقیات بوده ولی اینجا من نظر شخصی شما را می خواهم و قوانین حقوق اجتماعی را همه ما می دانیم. لطفن نظر شخصیتان آن چیزی که به آن عمل میکنید. بحث ساده تر و پیچیده تر از این حرفهاست. همه می دانیم جامعه ما فرهنگی پر از تعارف و سنت و احترام به دیگران است پس نمی توان گفت وقتی فرزندی به ۱۸ سالگی رسید خود او آزادیش را تعیین می کند.

دل نوشت1

پیش نوشت: شروع می کنم به نوشتن. راستش به این خیلی فکر کردم که حداقل یک بار اینجا مثل خلوتم بنویسم تمام چیزهایی که در لحظه به ذهنم می آید با ربط یا بی ربط. فقط بنویسم

1. قانون دوم: آدمها 2دسته اند. یا می فهمند یا نمی فهمند. دسته دوم هرچقدر هم تلاش کنی نمی فهمند پس خودت را اذیت نکن. دسته اول هم که فهمیده اند و نیازی به اثبات کردن ندارند. پس چیزی (دوستی، محبت، معرفت، خشم، درد و...) را به کسی ثابت نکن مگر به خودت.

2. هل من ناصر ینصرنی؟

3. خیلی وقت بود که سراغش نمی رفتم. به قول ناصر خان وقتی یه کاری تموم شد تا مدتها ذهن خالی میشه. بهش فرصت دادم تا دوباره شروع کنه و حالا هی میره یه گوشه واسه خودش وقتی کاری نداره فکر می کنه هی الان دلش می خواد فکر کنه. بعد میاد نتیجه اش و به من میگه و من چقدر دوست دارم که الان دوباره داره فعالیت میکنه و منم سعی می کنم به پاس زحماتش خوش خط بنویسم.

4. جدا این یادآوری و بند آدم آهنیه هرمس و از دست ندید.

5. می گفت بعضیا با بعضی چیزا رسالت کاریشونو به انجام می رسونن مثل قیصر امین پور که میگه: قطار میرود/ تو میروی/ تمام ایستگاه می رود/ و من چقدر ساده ام/ که سالهای سال/ در انتظار تو/کنار این قطار رفته ایستاده ام/ و همچنان/ به نرده های ایستگاه رفته/ تکیه داده ام.

6. پریشب که هوا هم سرد بود نزدیک خانه برادرم یه گوشه ای پارک کردم و توی تنهایی هی این مروی جناب اصفهانی و گوش کردم و هی برای خودم لذت بردم بس که این آهنگ قشنگه. که به نظرم از سطح موسیقی ایران بالاتره.

7. حواستان هم به این هوای ابری این روزها باشه که واسه خودش گرفته و تازه شده مثل دل ما و یه خورده تاریک هم شده که اون نور لعنتی آفتاب هم کمتر بشه. یه هوای باحال با صفا که جون میده واسه اینکه عاشق بشی و باشی

8. ایکاش میشد برید. ایکاش میشد از همه آدمای اطراف کند و جدا شد و رفت یه جای دور. جایی که دست هیچ بنی بشری حداقل از نوع آشنا به آدم نرسه. که بری تویه گوشه واسه خودت بگذرونی. ببری از این همه دروغ، کل کل، خودآزاری و دیگر آزاری، از این همه باید و نباید که دست و پای ما رو بسته. شاید یه روی رفتم . فعلا دارم روش فکر می کنم. شاید یک روز بدون خداحافظی هم رفتم حتی. آن روز دلم برای هیچ کسی جز خودم تنگ نیست نه دوست نه آشنا و نه فامیل حتی.

9. خسته ام. خست ی خسته. روحم خسته است شاید فشار این مدت دیگر از پایم انداخته و شاید...

10. شاید این روزها صبرم تمام شود و مثل حمید تفنگ به دست سراغت آیم. نه میکشیم و نه می رهانیم. با تو چه کنم؟ خود بگو...

بند آخر: شاید این نوشته را به زودی پاک کنم و شاید هم ماندگار شد در اینجا

...

سلام

معذرت می خوام، من دارم خفه میشم ممکنه لطف کنید پاتون و روی گلوم شل تر بگذارین؟

240 دقیقه

به دعوت اغلن عزیز می نویسم که اگر به من نیز مژده پایان زندگی در۲۴۰ دقیقه آینده را دهند چگونه این زمان را سپری خواهم کرد. البته به این موضوع سابق بر این ساعتها فکر کرده ام.

از آنجاییکه آدم عشق زندگی نبوده و نیستم احتمالا در این لحظات پایانی نیز کار خاصی نخواهم کرد. اما فکر می کنم قبل از همه چیز یک وصیت نامه بنویسم و چون وقت کافی برای دیدار حضوری از تمام آشنایانم را نداشته ام در آن از همه خداحافظی می کنم. طلب ها و بدهی هایم را نیز لیست می کنم تا بعد از مرگم حداقل در انتظار نفرین کسی نباشم. در وصیت نامه ام خواهم نوشت که بعد از شیون و زاری نکنید که من زندگیم را آنگونه سپری کردم که دوست می داشتم و در زمانی مردم (اگر الان باشد) که زمان مناسبی بود و البته یکی از بزرگترین آرزوهایم نیز با آن برآورده شد که آن ندیدن غم عزیزانم بود. بعد از آن شاید تکه هایی از پدرخوانده- آژانس شیشه ای- وال ئی و... را ببینم تا روحم شاد شود. آدم شکمویی هستم اما ترجیح می دهم سبک بمیرم پس چیزی نمی خورم. دست پدر و مادرم را خواهم بوسید و به اتاقم، محدوده حکمرانیم باز خواهم گشت. آخرین روزنوشتم را خواهم نوشت و آن را به همراه نوشته های دیگرم برای حسین خواهم گذاشت. با کامپیوترم رفیق شفیق این سالهایم خداحافظی خواهم کرد. پسوردم و وبلاگم، ارثیه ام برای محمد خواهد بود هرچند که خود اتاق با صفاتری داشته باشد. راستی یک کامنت هم برای اغلن خواهم گذاشت که در این آخرین لحظات به ۲۴۰ دقیقه دعوت نمود. سپس به تختم خواهم رفت و یک خداحافظ برای تمام کسانی که می شناسم خواه دوست خواه دشمن خواهم فرستاد و برای دوستان نزدیکم و خانواده ام به اسم البته. ولی برای هیراد متن جدایی خواهم فرستاد به او می گویم به آنکه می دانی بگو هرچند در زمان حیاتم نیامدی ولی در زمان مماتم اگر گذرت به بهشت زهرا افتاد بر سرم مزارم بیا و فاتحه ای هم اگر نخواندی دمی کنارم بنشین. دیگر آخرین کارم گوش دادن چند آهنگ منتخب و آرام آرام در حینش خوابیدن است تا با این کار به استقبال جناب مرگ بروم. همین...

من هم از تمامی کسانی که اسمشان در این ستون سمت راست می باشد دعوت به عمل می آورم علی الخصوص مالک اتاق پسر

کوتاه از این روزها

پیش نوشت:اینها کوتاههایی از این روزهایی است که به عللی و علت العللی نمی نوشتم. اما از آنجایی که صاحب حافظه ای ضعیف هستم بعضی چیزهایی که آماده کرده بودم از یادم رفت اگر ظرف 24 ساعت یادم آمد به این پست اضافه شان خواهم کرد.

1. چند وقتی نبودم یا کم بودم یا بداخلاق و بی حوصله. یه عذر خواهی هیمن اول کار.

2. کسی ورژن پیانوی آهنگ Hymn از ونجلیس و نداره؟

3. دیشب توی ماشین نشسته بودم دیدم یکسری موتور سوار نیروی انتظامی با وینچستر و باتوم و کلاه از کنارم گذشتن. سر هر خروجی تو اتوبان هم یه عده جدا میشدن. بعدا راجع بهش حرف میزنیم.

4. پل نیومن هم مرد. فعلا عزائیل گیر داده به اساطیر. اینم بعد خسرو خان...

5. این فیلمهای کوتاه منتخب خانه سینما هم چیزای خوبین از دستشون ندهید. امروز چندتایی دیدم همراه محمد عزیز که یه تشکر اینجا بهش بدهکارم. اما اگر رفتین و فیلم "پرسه در حوالی زندگی" رو دیدین یه مقایسه با کلیپ Bad Day از دانیل پوتر کنید. حتمان.

6. دِ دورش گذشته مربی...

7. نظرتون راجع به این قالب و بهم هر طور که دوست دارید برسونید. حتمان لطفان.

8. قصد دارم یکسر از قوانینم و اینجا بنویسم شاید بعدها بصورت یک مجموعه قوانین چاپ بشه. اولین و می نویسم و بقیه باشه برای پست های بعدی. در ضمن این قوانین ترتیب خاصی نداره. اما اولین قانون: حرفت رو حتمان بزن. گور پدر دنیایی که میگه حرفت و نزن.

9. واقعا ما تا کی اینجور ارشاداتمون ادامه داره؟ در همین رابطه

10. در مورد این عکس بالای صفحه هم سری به اینجا بزنید. متاسفانه به چیزی که منظورم بود کسی اشاره ای نکرد.

11. پرسپولیس با همه ستارگانش با مربی های کلاسش با پولهای هدایتی و با همه تبلیغات کنارش با استقلال مساوی کرد آن هم در دقیقه 87. به نظر شما هم "والا خجالت داره"؟

12. این ستون های کناره ها را بیشتر حواستان باشد بعد از این.

13. واقعا پرسپولیس یا پیروزی؟ مسئله این است.

پ.ن: راجع بهش حرف زدیم مفصل مفصل

 
سزار | TNB