Subscribe News Feed Subscribe Comments

یک عاشقانه ی آرام 2

آذری با آن صدای بی گذشت پرسید: عاشق شده یی؟
گفتم: عشق، نمی دانم چیست. بی تجربه ام. تازه کارم. نمی دانم اینطور خواستن، اسمش عشق است یا چیز دیگر. فقط، سخت می خواهمش
-سخت خواستن، می تواند عشق باشد
-گفته اند: به شرط آنکه نرم بماند
-عجب کلکی هستی تو گیله مردِ کوچک!
- به زبان خاصی می ستاییدم
-نمی ستایم، می آزمایم
- آزمون هایتان به کاری نمی آید آقا! بیش از آن می خواهمش که تجربه کارا باشد
- اما اگر او تو را نخواهد؟
-گریه کنان می روم پی کارم. دوست داشتن، یک طرفه می شود اما به ضربِ تهدید نمی شود، و این آن چیزی ست که سلاطین می خواهند: مردم آنها را بپرستند، آنها از مردم بیزار باشند. من نه سلطانِ ادبم نه سلطانِ عسل. اگر نخواهد و بدانم که هرگز نخواهد خواست، گریه کنان کوله بارم را بر می دارم و می روم. همین
- اگر گریه کنان بروی، تا کی گریه می کنی؟
-نمی دانم آقا! پیشاپیش چطور بگویم؟ برای گریستن، برنامه ریزی که نکرده ام
"یک عاشقانه ی آرام"
مرحوم نادر ابراهیمی
پ.ن: بازهم از این کتاب خواهم نوشت

روزی روزگاری ایران



بعد بعضی وقتها هم هست که با خودم ملایم فکر می کنم. مرور می کنم خاطرات گذشته ای که حالا انگار سالهاست که از اون فاصله گرفتیم. بعد اینجور وقتهاست که این عکس و پیش خودم مرور می کنم. فکر می کنم به اونه همه شور و اشتیاق، به اون همه انرژی، به اون همه خوش خیالی و به ...



بعد یواش یواش افکارم ادامه پیدا می کنه و هی واسه خودش میاد جلو تا میرسه به این عکس


بعدش...؟


 
سزار | TNB