Subscribe News Feed Subscribe Comments

ملس

نمیدونم تا حالا آب انار ملس خوردی یا نه اما این حس الان من یه جورایی ملسه. تلخه و البته در عین حال شیرینه. نمیدونم به هیراد می گفتم واقعن نمیدونم الان باید بشینم یه گوشه یا برم وسط یه مهمونی تا خود صبح. ولی هرچی بود خوب بود... عالی بود... و من الان بدهکارم بهت...

اینم باشه واسه امشب. خوندم و لذت بردم شما هم بخوانیدش.

من با نگاه اول ازین جام جانفزا،

سرمست می شوم.

وز این همه لطافت و زیبایی و جمال،

با یک نگاه دیگر،

از دست می شوم!

::

حرفی مراست با تو، ای دشت دلفروز!

حرفی گواهِ من و شوق و شورِ من.

-بخشیدنی ست بی شک بر من غرور من-:

-چندین هزار سال

بسیار کس، که با تو، کنارِ تو زیسته ست.

هرگز کسی چو من

این گونه عاشقانه تو را ننگریسته ست!

(فریدون مشیری)

شب،سرما،برف. زندگي مي كنيم

بیست و چهار ساعت مزخرفی و پشت سر گذاشتم. اینجا نوشتمش که یادم باشه. بعضی مواقع وقتی اتفاقات کوچک پشت هم ردیف شوند به غایت کلافه کننده می شود. حالا اضافه کنید به اینها ۲-۳ مورد بزرگ. در هر حال.

پ.ن: دیشب حال من هم بهتر از تو نبود رفیق ولی... این شعر و می خواستم برات بخونم اما حسش نبود. می نویسمش اینجا که اگر گذرت افتاد بخوانی و شاید حال تو بهتر شود.

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای. گفت:

یا وهمیست، یا خوابیست، یا افسانه ای

گفتمش احوال عمر دل بگو با ما که چیست. گفت:

یا برقیست، یا شمعیست، یا پروانه ای

گفتمش اینان که می بینی به چه دل بسته اند؟ گفت:

یا مستند، یا کورند، یا دیوانه ای

چند روایت معتبر درباره‌ی برزخ

به نظرم بعضی مطالب و لینک کردن در ستون پیوندها ظلمیست بزرگ. چون اونجا که میره شاید دیده نشه، شاید خوانده نشه و در آخر هم میره کنار دست اوووه کلی لینک دیگه. اما وقتی توی یک پست باشه پیدا کردنش هم بعدها راحت تر میشه.

مطلبی که اینجا لینک کردم داستانی کوتاه از مصطفی مستور. بر شما باد که بخوانیدش و از خواندنش لذت ببرید.

درست مثل این بود که بروی لبه‌ی چاه عمیقی بایستی و بعد لحظه‌ای زل بزنی به اعماق ناپیدای چاه و ناگهان بی‌هوا سُر بخوری و سقوط‌کنی توی آن. این دقیقا همان چیزی بود که بعدازظهر چهارشنبه هفدهم دی ماه ۱۳۸۵ برای من اتفاق افتاد و من با سر سقوط کردم توی چاه عمیقی، توی چاه خیلی عمیقی، به اسم سوفیا.

پ.ن: لینک از اتاق پسر

پیش نوشت: قصدم بر این بود که ۲-۳ مطلبی با تیتر قبلی داشته باشم اما به علتی که خواهم گفت این مورد محقق نشد. اما مطلبی که الان می نویسم در اولین لحظات بعد از رسیدن است به همین علت شاید بین بندها ارتباط خاصی وجود نداشته باشد. جواب کامنت های قبلی را هم در حد امکان دادم. خوش باشید.

۱.واقعن نمی دونم قدم ما خیلی خوب بود یا هتل *****ستاره ی ما خیلی باحال چون لدالورود ما اینترنت قطع شده بود و توی این ۵ روز من ۵بار می پرسیدم و هربار می گفتن هنوز شرمنده. لازم به ذکر است مطلب قبلی وسط یک پاساژ با تمام شلوغی هایش به رشته ی تحریر در آمده. فور همین غلط املایی هم داشته. خلاصه توی فرودگاه که به اینترنت رسیدمم کلی مشعوف شدم و الام هم میبینم که کلی مطلب نخوانده دارم از زیبای غمگین ۳ که به خواندنش دعوت شده ام تا بلاگ محمد و کیوان و مسی و...

۲.یه روز قایق سوار شدیم. قایق ران محترم ما حرف زیاد زد. حرف جالب هم زیاد زد. در زمان خودش به اندازه ی یک پست. اما حالا به ذکر همین نکته اکتفا می کنم ه می گفت: تا ۲-۳ سال آینده در این جزیره ی مرجانی، مرجانی باقی نخواهد ماند . مرجانی که در هر ثانیه ۵۰ لیتر آب تصفیه می کنه بس که ملت کندن و بردن. یادمه بچه که بودم یک بار با حسین رفتم پارک. وقتی ۲-۳تا علف کندم کلی بهم گیر داد و وقتی گفتم که همین چندتاست گفت اگر هر بار چندتا بکنی و بقیه هم مثل تو فکر کنن دفعه ی بعد که حوصله ات سررفت باید بشینی خونه. نکنید آقا جان، نکنید! می خوای بگی اومدی خوب ۴تا عکس بنداز بعد ۲تا مطلبم هم تو بلاگت بنویس یه تکه از سنگ مرمر هتل هم بکن بیار. (راستی چند شاخه مرجان براتون سوغات آوردم:)

۳. خوب جناب مستر پارادوکس نکش خوت و. آی جماعت بدونین این دیوانه بازی و ایشون به من داده. :)

۴. یعنی از روز اول توی این ورزشی فروشی ها باشی آخرشم اونی که می خوای گیرت نیاد. یعنی آخر ضد حال.

۵. می گفت امروز روز خوبی نبوده چون زاید بارون اومده. یه پسر ۱۰-۱۲ ساله بود که کنارم نشسته بود. پسر صاحب کافی شاپ. می خواستم بهش بگم ع ا ش ق نشدی و گرنه این حرف و نمی زدی. بارون همه جورش قشنگه. و من اون شب با یه تی شرت زیر بارون کنار دریا قلیون زدم. معرکه بود. بهترینش در عمرم. جای همه ی شما خالی...

۶. رکاب زدن هم در اون هوا فاز خودش و داشت. نه؟


۷. یه جایی توی همین مملکت: توی رستوران ها موزیک زنده، پلیس واقعن در حد حفظ نظم و امنیت، تاکسی ها تر و تمیز، ملت هم شاد و خوشحال. تا انجایی که من چک کردم قرآن هنوز جائیش غلط نشده بود. فاصله ی بین زمین و آسمان و هم که متر کردم همون بود. پس چرا؟ واقعن چرا؟؟؟

۸. این عکسی که می بینید سوغاتی بود برای کسی. اما این مهم نیست مهم این بود که وقتی دیدمش دلم می خواست بغلش کنم بس که شبیه تو بود...

۹.وقتی به آسمان تهران رسیدیم داشتم قله های خوشبختی چاووشی و گوش می کردم که یه بغضی یهو چسبید بیخ گلوم. میشه بری گورت و از وجودم گم کنی؟ رسمن سرویس شدم. میشه ولم کنی؟

۱.ما ساعت ۸:۴۲:۱۰ ثانیه از زمین کنده شدیم و راه هم که با مقداری هنگ و البته گربه روی شیروانی داغ گذشت. و بالاخره ساعت ۱۰:۱۶:۱۴ ثانیه به وقت ساعتِ روی مچم هواپیمای حامل ما بر زمین آرام گرفت. و این بود سفر ما به کیش

پ.ن: معذرت می خواهم. بابت بند۹. به قول یارو آدم است دیگر، گاهی فکرش مست می کند لابد. و گاهی در این مستی داد هم می زند. اما کسی چه می داند...



از اینجایی که هستیم -1

سلام

راستش پریروز رسیدیم به این جزیره زیبا. جای شما هم خالی. اما عزیزم اگر تا اکنون برایت ننوشته ام به این خاطر نبوده که از یادم رفته ای، بل اینکه وقت تنگ و سر شلوغ و اینترنت هتل هم که قطع بود.

اما دیوانه بازی را به تازگی خوانده ام. در ابتدایش احساس می کردم که یکی دیگر از نوشته های لیلای عاقلانه را شروع کرده ام اما بعدتر روح تو را، ریرا جان در آن جاری دیدم. حالا هرکه هرچه می خواهد گوید. اصلا چه اهمیتی دارد اگر برخی بگویند این، جنس نوشته های تو نبوده. مهم لحظه ی من بود و حسی که با خواندن آن نوشته ها پدا کردم. مهم این بود که احساس کردم بعد از مدتها زمانی را به من اختصاص دادی و نشستیم تا تو برایم حرف بزنی.

اما اینجا جایت بسیار خالی است. از همان لحظه ی ورود احساس کردم اگر با من بودی چقدر بیش تر خوش می گذشت و ...

باقی بقایت ریرا جانم...

ش ی ط ا ن

قرار بود که مطلبی بگذارم اینجا راجع به شیطان و شیطان پرستی. البته به دلیل گرفتاری های این چند روز مقداری تاخیر داشتم اما خوشبختانه سوخت و سوزی در کار نبود.

اما دلیل این پست مطلبی بود که توی یکی از ویژه نامه های جام جم در این زمینه خوندم و البته احساس کردم که مطلب جامعی نبود و دیگر اینکه کلا این مسئله همواره یکی از کنجکاوی های ذهنم است. به نظر من شیطان یکی از بزرگترین عاشقان تاریخ خلقت بوده. به حرفهای او وقت خروج از جمع فرشتگان دقت کرده اید؟

مطلب راجع به شیطان زیاد بود اما در اینجا به چند لینک اکتفا می کنم. بخوانید و لذت ببرید. پیشنهاد من مطالب مربوط به شزاندر لاوی موسس کلیسای شیطان (۱۹۶۶) و قوانینی که او وضع کرده است.

شیطان‌پرستی

آنتوان لاوی و کلیسای شیطان

نمادهای شیطان پرستی

انواع شيطان پرستي

از موسیقی رپ تا شیطان‌پرستی در تهران

فرقه یزیدی
 
سزار | TNB