Subscribe News Feed Subscribe Comments

میامی وایس

و میامی وایس یک شاهکار دیگر از استاد مان دوست داشتنی.
الان و در مرور آثار مایکل مان رسیده ام به همین فیلم میامی وایس. لحظاتی که گذشت مشغول دیدنش بودم اما به سکانسی رسیدم که سیرابم کرد. برای امشبم بس بود. آمدم که لذتش را با شما قسمت کنم و بروم.
نمیدونم چرا شخصیت سانی اونطور که باید من و به خودش جذب نکرد. درحالیکه چندتا مولفه ی خوب هم از نظر من داشت. اما تقریبا از همون دیدار اول از خوزه یرو خوشم اومد. یرو نفر اول سرویس امنیتی یک گروه مافیایی هست. یک آدم سخت، تیزهوش، و البته یک آدمکش حرفه ای.تقریبن دلیل علاقه ام و نمیدونستم اما در دقیقه ی 75 چیزی و دیدم که جوابم و داد. و اون فقط یک نگاه بود. نگاه خوزه به ایزابلا. و البته قبلش باید دقت کنید به نگاههای یرو به دخترهای دیگه در کلوب. چند باری این حداکثر 30 ثانیه رو دیدم. و باید گفت که این آقای مان کارش و چقدر استادانه انجام داده و حتی اون موزیک روی صحنه هم چقدر کمک می کنه به فضا سازی. و البته اینطوری هاست که یک نفر میشه استاد مان و ما اینقدر با فیلم هاش زندگی می کنیم.
بهترین جمله درباره فیلم های ایشون از خسرو نقیبی بود که در نسیم نوشت "فیلم های مان درباره ی از دست دادن هاست... در باره ی نرسیدن ها" و چه مثالی از این نگاه آشکار تر برای نرسیدن ها

بوی عیدی

شب که باشه کلن، هرچه قدر دیرتر بهتر، هرچقدر خسته تر بهتر. ترجیحا از فوتبال هم اومده باشی که دیگه خستگی برسه به نهایتش. بعد مثل الان آخرای سال هم باشه، نوستالژی عید. بعد این آهنگ فرهاد و بذاری صدا بره تا آخرش. بعد یک سیگار روشن می کنی و همینطور در حین رانندگی، وقتی شیشه ات پایینه و داره باد می خوره توی صورتت، دیگه رفتی واسه خودت. رفتی توی دنیای افکارت.
این آهنگ غریب، اونجا که میگه فکر قاشق زدن...
پ.ن: تحت هیچ شرایطی "به رنگ ارغوان" استاد حاتمی کیا رو از دست ندهید. هرچه قدر هم خواستم نشد که جلوی خودم و بگیرم تا فعلن ازش ننویسم. بسیار لذت بردم. لذت بردم و حسرت خوردم که 4 سال پیش بزرگترین اشتباه زندگیم و مرتکب شدم

تنهایی، صفر. یا تعطیلات خود را چگونه گذرانده اید.

بعد بعضی وقتها هم هست توی زندگی، مثل همین چند روزی که گذشت که روزهای تعطیل تقویم همینطوری برای خودشون تصمیم می گیرند که کنار هم ردیف بشن، تا یک فرصتی برای مردم بوجود بیاد که حداقل چند صباحی از شلوغی های روزمرگیشون فاصله بگیرند.
اینطور مواقع بهترین فرصت ها هستند برای مسافرت. اغلب پدر و مادرها هم دست بچه هاشون و می گیرن و دل میدن به دل سفر. اما اگر صبر کنی، اگر آدم موندن و نرفتن باشی همچین که همه رفتند، تو می مانی و خانه ی خالی. و این تازه آغاز ضیافت تنهائیست.
تنها که باشی دیگه لازم نیست که صبح که بلند میشی به کسی سلام کنی. اصلن کسی نیست که بخواد نگرانت باشه که مثلن صبحانه نخورده از در بیرون نری که زخم معده بگیری یا فیلان. تنهایی میشه اصلن ناهار هم نخورد، در عوض چند صفحه ای بیشتر با کتاب بود. یا حداقل بیشتر خوابید و رویا دید. تنهایی تمام وقتت و وقت داری برای فکر کردن. به تمام آرزوها، تمام رویاهای بر باد رفته، به تمام روزهای نیامده حتی.
تنها که بمانی میشه ساعت 3 نصفه شب یه کاپشن نازک بپوشی، کوله بار غمها و حسرت هات برداری و بری یک جایی دم در بشینی و 2-3 تا سیگار بکشی و همه اش و دود کنی بفرستی هوا.
تنها که باشی میشه از لذت غریب تنها بودن لذت برد.
 
سزار | TNB