Subscribe News Feed Subscribe Comments

دل نوشت1

پیش نوشت: شروع می کنم به نوشتن. راستش به این خیلی فکر کردم که حداقل یک بار اینجا مثل خلوتم بنویسم تمام چیزهایی که در لحظه به ذهنم می آید با ربط یا بی ربط. فقط بنویسم

1. قانون دوم: آدمها 2دسته اند. یا می فهمند یا نمی فهمند. دسته دوم هرچقدر هم تلاش کنی نمی فهمند پس خودت را اذیت نکن. دسته اول هم که فهمیده اند و نیازی به اثبات کردن ندارند. پس چیزی (دوستی، محبت، معرفت، خشم، درد و...) را به کسی ثابت نکن مگر به خودت.

2. هل من ناصر ینصرنی؟

3. خیلی وقت بود که سراغش نمی رفتم. به قول ناصر خان وقتی یه کاری تموم شد تا مدتها ذهن خالی میشه. بهش فرصت دادم تا دوباره شروع کنه و حالا هی میره یه گوشه واسه خودش وقتی کاری نداره فکر می کنه هی الان دلش می خواد فکر کنه. بعد میاد نتیجه اش و به من میگه و من چقدر دوست دارم که الان دوباره داره فعالیت میکنه و منم سعی می کنم به پاس زحماتش خوش خط بنویسم.

4. جدا این یادآوری و بند آدم آهنیه هرمس و از دست ندید.

5. می گفت بعضیا با بعضی چیزا رسالت کاریشونو به انجام می رسونن مثل قیصر امین پور که میگه: قطار میرود/ تو میروی/ تمام ایستگاه می رود/ و من چقدر ساده ام/ که سالهای سال/ در انتظار تو/کنار این قطار رفته ایستاده ام/ و همچنان/ به نرده های ایستگاه رفته/ تکیه داده ام.

6. پریشب که هوا هم سرد بود نزدیک خانه برادرم یه گوشه ای پارک کردم و توی تنهایی هی این مروی جناب اصفهانی و گوش کردم و هی برای خودم لذت بردم بس که این آهنگ قشنگه. که به نظرم از سطح موسیقی ایران بالاتره.

7. حواستان هم به این هوای ابری این روزها باشه که واسه خودش گرفته و تازه شده مثل دل ما و یه خورده تاریک هم شده که اون نور لعنتی آفتاب هم کمتر بشه. یه هوای باحال با صفا که جون میده واسه اینکه عاشق بشی و باشی

8. ایکاش میشد برید. ایکاش میشد از همه آدمای اطراف کند و جدا شد و رفت یه جای دور. جایی که دست هیچ بنی بشری حداقل از نوع آشنا به آدم نرسه. که بری تویه گوشه واسه خودت بگذرونی. ببری از این همه دروغ، کل کل، خودآزاری و دیگر آزاری، از این همه باید و نباید که دست و پای ما رو بسته. شاید یه روی رفتم . فعلا دارم روش فکر می کنم. شاید یک روز بدون خداحافظی هم رفتم حتی. آن روز دلم برای هیچ کسی جز خودم تنگ نیست نه دوست نه آشنا و نه فامیل حتی.

9. خسته ام. خست ی خسته. روحم خسته است شاید فشار این مدت دیگر از پایم انداخته و شاید...

10. شاید این روزها صبرم تمام شود و مثل حمید تفنگ به دست سراغت آیم. نه میکشیم و نه می رهانیم. با تو چه کنم؟ خود بگو...

بند آخر: شاید این نوشته را به زودی پاک کنم و شاید هم ماندگار شد در اینجا

0 comments:

 
سزار | TNB