Subscribe News Feed Subscribe Comments

معتادم...

بی آنکه تو را ببینم
در تو رها می شوم
و در کف دریا چشم می گشایم-
رودم
و به غرقه در تو شدن معتادم.

بی آنکه بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم در تاریکی بیدار می شوند
فریاد می زنند: بهار، بهار-
شاخه های درختم من
به آمدنت معتادم.

بی آنکه دبوی تو مستم کند
تا ده می شمارم
انگشتانم گرد کمرگاه مدادم تاب می خورند
و ترانه ای متولد می شود
که زاده ی دست های توست-
شاعرم
به از تو سرودن معتادم.

ملاح خیابان ها
شمس لنگرودی

پ.ن: به آقا/ خانم ناشناس در رابطه با بلاگ دوستم: دوست عزیز من این روزها نه حوصله ای و نه توانی برای مشغول کردن فکرم به ناشناس ها ندارم. اگر واقعن برایتان سوالی مطرح شده آدرس بگذارید تا جوابتان را بدهم و اگر نه هم که هیچ.

0 comments:

 
سزار | TNB