Subscribe News Feed Subscribe Comments

مرگ - 3

صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست بایستی
(گروس عبدالملکیان)

ز نظر مران گدا را...


به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

چه حيف بودي

چه غريب ماندي اي دل , نه غمي نه غمگساري
نه به انتظار ياري , نه ز يار انتظاري
غم اگر به کوه گويم , بگريزد و بريزد
که دگر بدين گراني , نتوان کشيد باري
دل من چه حيف بودي که چنين ز کار ماندي
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاري
نرسيد آن که ماهي به تو پرتوي رساند
دل آبگينه بشکن که نماند جز غباري
همه عمر چشم بودم که مگر گلي بخندد
دگر اي اميد خون شو که فرو خليد خاري
سحرم کشيده خنجر , که چرا شبت نکشته است
تو بکش که تا نيفتد دگرم به شب گذاري
چو به زندگان نبخشي تو گناه زندگاني
بگذار تا بميرد به بر تو زنده واري
نه چنان شکست پشتم , که دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيري , که نداشت برگ و باري
سر بي پناه پيري به کنار گير و بگذر
که به غير مرگ ديگر نگشايدت کناري
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفاي ياران که رها کنند ياري
(هوشنگ ابتهاج)

پ.ن: تا اطلاع ثانوی ممکنه هر روز اینجا یک شعر بگذارم توی همین سبک. همین...

پایان همین فناست*


پیش نوشت: در این بازی (مینیمال نویسی با موضوع آزاد) به دعوت اغلن شرکت کردم. باشد که مقبول افتد.
چند باری سراغ دختره رفته بود. علی و می گم، دوستم. هر بار جواب نه. خوب ما بالاخره توی موسسه از طریق چندتا از بچه ها و دوستاشون می دونستیم که طرف بی میلم نیست ولی خوب ناز بود دیگه باید کشیده می شد. ما بازهم علی و تشویق کردیم. اون روز ظهر علی رفته بود خونه. یعنی تازه از ما جدا شده بود که دیدیم طرف اومد. خلاصه زنگ و علی که سریع خودشو رسوند دم در موسسه. صبر کردیم تا اومد بیرون. علی رفت دنبالش. این بار صحبت هاشون بیشتر طول کشید. و این بار رفیق ما موفق بود. خوشحال برگشت سمت ما. یعنی دویید سمت ما و... خواستم بگم علی مواظب باش ولی دیگه دیر شده بود. 1،2،3،4،5 به همین سرعت... جا به جا تموم کرد. صدای ترمز ماشین و چهره ی دخترک هنوز توی ذهنمه. خیلی دلم می خواست برم بهش بگم: امروز دوستم داشته باش. شاید فردا خیلی دیر باشد...
*تیتر پست از سروده های اندیشه فولادوند.

...

فقط دلم تنگت شده بود. همین...

عمری اگر باقی بود...

سلامحال همه‌ی ما خوب است ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند با اين همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد
و نه این دل ناماندگاربی درمان!

دنیا به چه فلاکتی رسیده


پیش نوشت: فکر می کنم این سکانسی که از مظنونین همیشگی نوشته بودم مقداری طولانی شده بود و اصل موضوع مبهم. پس به پیشنهاد مالک اتاق پسر برایتان های لایت کردم.
مگ منیس: من شنیدم خیلی مردی
کیتون: جدی. دیگه چی شنیدی؟
هاکنی: منم شنیدم شمشیرت و غلاف کردی. موضوع چیه؟
مگ منیس: شنیدی چی؟
هاکنی: شایعه که کیتون توبه کرده و با ایدی فنرین رو هم ریخته.
مگ منیس: اون دیگه کیه؟
هاکنی: یه وکیل جنایی گردن کلفت که خیلی کیتون و تحویل می گیره
مگ منیس :راست میگه کیتون؟ با یه وکیل رو هم ریختی؟ حق الزحمه بهش چی میدی؟ هوم
{وربال، هاکنی و فنستر بحث را ادامه می دهند.}
کیتون: تو چرا خفه خون نمی گیری پسر؟ { مگ منیس سمت کیتون می رود}
مگ منیس: انگار مطلب و نگرفتی
کیتون: نه تو مطلب و نگرفتی. من نمیخوام حرفای تو رو بشنوم... مهم نیست چی می خوای بگی ... دلم نمی خواد هیچ رابطه ای با هیچکدومتون داشته باشم. خیلی می بخشی حوصلتون و ندارم
مگ منیس: این کیتون... سلطان اراذل... دنیا به چه فلاکتی رسیده.

قبض

وقتی برای مجتمع ما قبضهای موبایل بیاد شاید ۱۴-۱۵ تا برای واحد ماست. از این بین روی ۵-۶ قبض اسم من نوشته شده. قبضها رو آوردم بالا رفتم روی تختم دراز کشیدم. پاکتها توی دستم روی میز کنار تخت بود. روی پاکت و خوندم. نوشته شده بود "همراه اول" و زیرش "هیچکس تنها نیست..."
و من فکر می کردم با ۵-۶ قبض همراه اول...

چهل روز

هر روز این چهل روز / بوده مرا چهل سال
می سوختم همیشه / می ساختم هماره

...

قبول نیست ریرا !بیا بی خبر به خواب هفت سالگی بر گردیمغصه هامان گوشه گنجه بی کلید مشقهامان نوشته تقویم تمام مدارس در باد و عید یعنی همیشه همین فردا نه دوش و نه امروز ،تنها باریکه راهی است که می رود می رود تا بوسه ، تا نقل و پولکی تا سهم گریه از بغض آه ها ... ها ریرا !حالا جامه هایت راتا به هفت آب تمام خواهم شستصبح علی الطلوع راه خواهیم افتاد می رویم اما نه دورتر از نرگس و رویای بی گذر باد اگر آمدشناسنامه هامان برای او باران اگر آمد چشمهامان برای او تنها دعا کن کسی لای کتاب کهنه را نگشایدمن از حدیث دیو ودوری از تو می ترسم ... ریرا !
معلوم است که سکوت، علامت آرامش نیست آسوده باش ، حالم خوبستفقط در حیرتم که از چه هوای رفتن به جائی دور هی دل بی قرار را پی آن پرنده می خواندبه خدا من کاری نکرده ام فقط لای نامه هایی به ریراگلبرگ تازه ای کنار می بوسمت جا نهاده و بسیار گریسته امچرا از اینکه به رویای آن پرنده خاموش خبر از باغات آینه آورده ام، سرزنشم می کنید !؟خب به فرض که در خواب این چراغ هم گریه ام گرفت باید بروید تمام این دامنه را تا نمی دانم آن کجاپر از سایه سار حرف و حدیث کنید !؟یعنی که من فرق میان دعای گریه و گیسو بران باران را نمی فهمم !؟خسته ام ، خسته ، ریرا ...
(سید علی صالحی)

تفنگ دسته نقره

می گن اسبت رفیق روز جنگه
مو می گویُم از او بهتر تفنگه
سوار بی تفنگ قدرت نداره
سوار وقتی تفنگ داره سواره
تفنگ دسته نقرُم رو فروختم
برا یارُم قبایِ ترمه دوختم
فرستادُم برایش پس فرستاد
تفنگ دسته نقرم، داد و بیداد...
 
سزار | TNB