Subscribe News Feed Subscribe Comments

سرباز نوشت - 5

پادگان- پرده ی اول: سرما
ذات پادگان سرد است لامصب. از همان سر صبح هم شروع می کند این سرما را به داخل تک تک سلول هایت فرو کردن. پادگان که باشی لباس عالم هم که بپوشی باز هم سردت می شود. باید حتمن کسی باشد که از آنجا که بیرون آمدی دستش را بگیری - سلام سر هرمس- که گرمای وجودش یخ درونت را آرام آرام ذوب کند
حالا اگر هم نشد می توانی/ باید دست در دست خیال بگذاری. باید با خودت کنار آمده باشی که اگر وجودش نه، خیالش را که دیگر نمی تواند از آدم بگیرد.
بله، این طور جاهاست که ما با خودمان فکر می کنیم باید کسی باشد... که اگر نبود سرنوشت فول متال جکت شاید دور از دسترس هم نبود

2 comments:

اُغلن کبیر said...

آقا چی شده که جدیداً هی سبک سرهرمس و خودش را فرو می‌کنی در این کلمات‌ت؟!
خدمت سربازی دل‌ت را برای سرهرمس مارانا گویا تنگانده است.

amirhossein said...

دوست دارم نوشتن ت رُ
حالِ شُ
همين كه دايره نيست و گرد نيست و الكي نيست و گوشه داره و جايي براي فرو شدن.

somonst
اينو خواسته بودن بزنيم، تا نظرمون تأييد شه. زديم

 
سزار | TNB