Subscribe News Feed Subscribe Comments

بن بست

بهر حال به هر زحمتی که بود خودم و به آخر این کوچه، به آخر این خط رسوندم. کاری ندارم که راه سخت بود، شب بود، خسته شدم اما ادامه دادم به امید اینکه مثل این کارتونها تهش یهو یه روزنه ای باشه و وارد سرزمینی پر از نور و سبزی بشم. ادامه دادم راه و به امید رسیدن به الدورادو، سرزمین طلا. اما تهش این و نوشته بود "بن بست". خوندمش بارها و بارها، جزء به جزء.
حالا برگشتم و به راهی که اومدم نگاه می کنم. باید تمام راه رفته رو برگشت. هرچند که به قول سهراب:
شب سردی ست و من افسرده
راه دوری ست و پایی خسته
باید برگشت، باید کوچه ی جدیدی و امتحان کرد. البته اگر توانی برای رسیدن به ابتدای راه بود...
از تمام شمایی که در این مدت مرا خواندید، لطف داشتید، کامنت گذاشتید یا نگذاشتید سپاسگزارم و دستتان را به گرمی می فشارم.

0 comments:

 
سزار | TNB